کد مطلب:35471 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:215

خیانت منذر، فرماندار شهرستانی در فارس به بیت المال











الدهر یومان یوم لك و یوم علیك.

دنیا دو روز است، روزی با تو و روزی علیه تو.

«منذر بن جارود عبدی» بر یكی از شهرهای فارس فرماندار بود و كشور ایران در آشوب داخلی نیمه قرن اول، زیر نظر امیرالمومنین (ع) اداره می شد. «منذر» با همه بزرگی و شرافت خانوادگی و پدری بزرگوار مانند «جارود»، مردی متكبر و خودستا بود. این مرد، همان منذر است كه علی (ع) درباره ی او می فرماید:«او به دو جانب خود بسیار می نگرد و در دو «برد»(جامه ی یمنی و پر بهای) خویش می خرامد و بسیار گرد و خاك از روی كفشهایش پاك می كند»(مرد متكبر و گردنكشی است)

هنگامی كه این فرماندار مغرور، دست خیانت به مال فارسیان دراز كرد، از مقام امامت به موجب این نامه از مقام خود معزول و بازخوانده شد:


دو روز است دنیا یكی زان تو
دوم خصم بی رحم بنیان تو


بود راضی از نفس دون خودپسند
كند ناز چون جامه دارد پرند


به صد كبر بر جامه اش بنگرد
بدم، گرد نعلین خود بسترد


به فرزند جارود فرخنده رای
كه پیغمبرش كرده بد كدخدای


كه تا بین امت حكومت كند
به تدبیر شاخ ستم بشكند


مرا كار جارود مغرور كرد
چنین از ره مصلحت دور كرد


كه گفتم ز جارود پرهیزكار
به گیتی هم اكنون تویی یادگار


چو جارود عبدی بشد زین سرا
به جای پدر حكم دادم ترا


ندانستم ای منذر خیره سر
به گیتی نداری نشان از پدر


تو ویران كنی خانه های بهشت
كه آباد سازی از آن، دهر زشت

[صفحه 61]

ترا جامه ی روح، ننگین بود
كه پیراهن جسم رنگین بود


ترا جامه از برد بر دوش شد
ولی كار عقبی فراموش شد


كه بر دوش وجدانت ای نابكار
بود وصله ی ننگ در روزگار


سبك تر از آن چهره بزدای ننگ
پس آنگه به تن كن لباس قشنگ


چو در بند آرایش ظاهری
ز آرایش روح، گشتی بری


گزارش رسیده است از ملك پارس
كه آلوده ای با خیانت، اساس


گشودی تو بر خلق، دست ستم
به غارتگری بردی از بیش و كم


ستمدیده از دل برآورده آه
فروریخت گوهر ز چشم سیاه


شگفتا كه اموال درماندگان
فرورفته در كیسه ناكسان


از آن مال، عیشی برانگیختند
چو در جام ناب طرب ریختند


بخندند بر ریش تو بی درنگ
كه بر خود خریدی ز بیداد ننگ


كه بدبخت از دین خود كاسته
كه تا بزم ما گردد آراسته


دریده ز خود، جامه ی احترام
چو خلعت بپوشیده ما را تمام


چنین است پندار آن ناكسان
كه دارند مدح ترا بر زبان


كنون كز حكومت به زیر آمدی
به فرمان ما دستگیر آمدی


چو دزدان ترا نیروی مرزدار
گرفته فرستد به كوفه، نزار


ز مدح تو بندند اینان زیان
نپرسند احوالت آن ناكسان


همان قوم مداح بی اعتبار
نپرسند حالت برون از حصار


دو روز است گیتی یكی زان تو
دوم خصم بی رحم، بنیان تو


به روزی كه بر تو بخندد جهان
مشو غافل از یاد درماندگان


جهان است یك سر فراز و نشیب
برای كسی چون تو، دان فریب


برو ای بنی عبد بد روزگار
حكومت ترا گشته ناسازگار


لباس حكومت ترا نارساست
ترا انتقام خیانت سزاست


تو آن نیستی كو بود مرزدار
همه همگنان تو بی اعتبار


بنی عبد را اشتران از تو، به
كه ننگین نمودی همه خرد و مه


مگر دامن از لكه ی زشت ننگ
كنی پاك و بزدایی از خویش، رنگ


وگرنه از آن بند نعلین خویش
ترا نیست در نزد من، ارج بیش

[صفحه 62]

چو این نامه گیرد به دستت قرار
تو از كار باشی همی بركنار


سوی ما روان باش بی گفتگو
بدین محضر داد بنمای رو

[صفحه 63]


صفحه 61، 62، 63.